عنوان: از مادرم بیزارم
مادرم هووی من است میخواهد شوهروزندگیم را ول کنم وبه او برسم فکر آبروی مرا نمیکند پیش همه از من بد میگوید چون من کارمندم میخواهد سربرج همه را برای او بفرستم برادربزرگم فوق العاده سفاک است ومادرم هم همکار خوبی برای اوست زندگیم گره خورده شوهرم در حین اینکه محل کار دارد اما در شهر دیگری وبی کار است بطوریکه دارد دیوانه میشود ولی همه امور را از او گرفته اند تمامی فامیل از ما فقط سو استفاده میکنند حتی مادرم هم از ریختن آبروی من کیف میکند... فلبم به درد آمد دیگر نمی توانم بنویسم
پاسخ حکیم ارد بزرگ :
تا هنگامی که در خانه پدری خود زندگی می کنید با این برخوردها رو در رو هستید . باید بی پرده به همسر خویش بگویید اگر زندگی زناشویی اش را دوست دارد برگردد به شهرتان و خیلی زود خانه ایی بگیرید و مستقل شوید . درباره مادر و برادرتان هم بگویم که آدمها سرشتهای گوناگونی دارند چه بخواهید و چه نخواهید آنها بخشی از زندگی و گذشته شما هستند و هیچ بعید نیست در آینده بهترین دوستان شما هم باشند آنچه مهم است ، آن است که شما هر چه زودتر زندگی مستقل زناشویی خویش را آغاز کنید .